Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-05-06@13:56:43 GMT

زندگی با فرامرز آرزویم بود

تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۵۱۹۲۵

پوران دوست محمدی همسر شهید فرامرز (محسن) پروانه اسدی درباره زندگی عاشقانه خود به خبرنگار ایرنا گفت: آرزویم زندگی در کنار فرامرز بود، در ۲۲ سالگی با او ازدواج و عشق او را لمس کردم، وقتی خدا فردی که جزو آرزوهایم بود را سر راه من قرار داد و او را به من هدیه کرد دیگر هیچ دغدغه ای جز اینکه چشمانم را ببندم و در خانه اش باشم، نداشتم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اصلا در قید و بند اینکه چه چیزی بخریم نبودیم. از خانواده ام هم انتظار نداشتم برایم جهیزیه بخرند چون آن زمان ما در قید و بند این مسائل نبودیم، تمام حس ما این بود بتوانیم یک ایده و فکر را به مرحله نهایی برسانیم.

چون انقلاب فرهنگی بود، دانشگاه ها تعطیل شد و نتوانستم به دانشگاه بروم، تنها خواسته من از همسرم بعد از ازدواج ادامه تحصیل بود او که خود اهل مطالعه و دانشجوی ترم ۲ دانشگاه شهید بهشتی بود خواسته مرا پذیرفت.

جنگ تحمیلی بین ایران و عراق آغاز شده بود و شاهد شهید شدن افراد بودیم. فرامرز به من گفت دوست دارم به جبهه بروم و ممکن است دیگر بازنگردم من هم این موضوع را پذیرفتم چون آنقدر وجود او برای من ارزشمند بود که حاضر بودم تمام زندگی ام را برایش بدهم.

پوران دوست محمدی

نحوه آشنایی و ازدواج

من همیشه در زمینه های فرهنگی و ورزشی فعال بودم، انقلاب فرهنگی که شد دانشگاه الهیات تهران یکسری کلاس‌های اندیشه شناسی برگزار کرد که آیت الله شهید بهشتی، آیت الله حائری و افراد خاصی در آنجا تدریس می کردند، من افتخار این را داشتم که دو دوره ۶ ماهه در این کلاس ها شرکت کنم. بعد از آن ما جزو افراد حرفه ای در این حوزه شدیم. من که بسیار توانمند و علاقه‌مند به نقاشی بودم در بخش طراحی و تصاویر تبلیغات اسلامی در شمال تهران مشغول به کار شدم، بعد از آن در مدرسه شهید مطهری بخش آموزش خواهران به کار ادامه دادم در آنجا هم به صورت نیمه وقت مشغول تحصیل در رشته طلبگی شدم.

مدتی بعد در دانشکده معارف دانشکده تهران مسئول بخش آموزش کلاس های اندیشده شناسی که یکی از دوستانم بود به من گفت که یک مورد که از لحاظ روحی شبیه شماست برای ازدواج سراغ دارم اما من قبول نکردم گفتم قصد ادامه تحصیل دارم، روز دیگر گفت من با فرد مورد نظر در دانشگاه قرار گذاشتم تا با او صحبت کنی، هر چقدر مخالفت کردم گفت: من ساعت قرار را گذاشته ام اگر نیایی وجهه خوبی ندارد، به هر حال قبول کردم، با حجب و حیایی که خانم ها دارند روبرو شدن با او برایم بسیار سخت بود، وقتی با او صحبت کردم و متوجه شدم تمام خصوصیاتی که مد نظر من است در او وجود دارد. شاید باورتان نشود آنقدر آنجا فضای معنوی حاکم بود که من حتی نتوانستم چهره او را ببینم.

شهید فرامرز (محسن) پروانه اسدی

بعد از صحبت، به همکارم گفتم خوب بود اما نتوانستم چهره او را ببینم، گفت که نگران نباش من او را دیدم خیلی خوب است، به او گفتم اینبار فقط من صحبت کردم دفعه بعد به او وقت بدهید صحبت کند، به خانواده اش گفته بود آرزو دارد با من ازدواج کند؛ من هم همیشه از خدا می خواستم اگر کسی را برای ازدواج بر سر راهم می گذارد با ایمان باشد و این ویژگی در فرامرز وجود داشت، او مربی تاکتیک بود و بعد از تاسیس تحقیقات نظامی سپاه پاسداران مسئول آنجا شد.

گفت باید برای ماموریت به شهرستان برود بعد رسما با خانواده به خواستگاری می آید، من هم با خانواده ام در مورد او صحبت کردم، با تعریف های من مادرم بیشتر از من مشتاق شد او را ببیند؛ فرامرز بعد از ماموریت به خواستگاری آمد و طولی نکشید که در عید قربان عقد و عید غدیر عروسی کردیم.

طی دو سالی که زندگی ما به طول انجامید در همه مسائل با هم تفاهم داشتیم و همیشه همراه هم بودیم، بسیار اهل مطالعه بود، بخش زیادی از وقتمان را شب ها کنار هم می نشستیم و کتاب می خواندیم و آن را تحلیل می کردیم، آن زمان کتاب ولی فقیه از امام خمینی (ره) و کتاب های آیت الله خامنه ای را مطالعه می کردیم.

برای خرید مواد غذایی در صف نمی ایستادیم، هر جوری بود زندگی را تامین می کردیم، امروز جوانان نمی توانند مثل قبل ساده زندگی کنند.

مانع او برای رفتن به جبهه نمی‌شدم

هر بار درگیر کارهای منزل بودم و او کمی زودتر به خانه می آمد، می دانستم می خواهد به جبهه برود، کمی تعلل می کرد بعد می گفت پوران من می خواهم همین حالا به جبهه بروم، من هم مخالفت نمی کردم، اول برای خداحافظی به خانه مادر و پدرهایمان می رفتیم بعد عازم جبهه می شد، همیشه می گفت من با شما و مادرم راحت هستم اما با پدرم رودربایستی دارم و به راحتی نمی توانم با او خداحافظی کنم.

مادرم به شوخی به همسرم می گفت چقدر به جبهه میروی، من دیگر زن و بچه شما را نگه نمی دارم، به فرامرز می گفتم من به مادرم چیزی نگفتم او خودش می گوید نرو، او پاسخ می داد می دانم من تو را می شناسم. هرگز دوست نداشتم برای رفتن به جبهه دل او را خالی کنم.

نقاشی های پوران دوست محمدی

نمی توانستم به خدا نه بگویم

به او گفتم خیلی دوستت دارم اما خدا را بیشتر از تو دوست دارم، نمی توانم در مقابل خدا نه بگوئیم به همین دلیل گذاشتم او به جبهه برود. منافقان خیلی او را دنبال می کردند، به فرامرز گفتم دوست ندارم به دست آنها شهید شوی اگر می خواهی شهید شوی دوست دارم در جنگ شهید شوی، چهار ماه پس از ازدواجم برادرم منصور دوست محمدی زمانی که در مقطع چهارم دبیرستان بود در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.

مادرم به او می گفت دیپلم بگیر بعد به جبهه برو او می گفت: دیپلم را بعد برای شما می آورم. زمانی که برادرم به شهادت رسید همسرم در پادگان امام حسین (ع) در حالت آماده باش بود و حتی نمی توانست در مراسم ها شرکت کند.

منافقان همیشه دنبال فرامرز بودند

من باردار بودم و از لحاظ جسمی شرایط خوبی نداشتم فرامرز یکساعت می آمد به من سر می زد دوباره به سر کار باز می گشت، در این رفت و آمدها یک شب منافقان با اسلحه به سمت او شلیک کردند، دو شب بعد که او به خانه آمد دیدم دستش را باندپیچی کرده؛ گفت به کسی چیزی نگو هر کس پرسید بگو دستش به لوله اگزوز موتور گیر کرده، بعد تعریف کرد پریشب که سرکار می رفتم، ۲ نفر از منافقان با موتور دنبال من آمدند با مسلسل رگبار زدند و گلوله از کنار دستم رد شد، کمی دستم زخمی شد، با همان شرایط به آنها تیراندازی کردم، یک نفر از آنها فوت و نفر دیگر فرار کرد.

همیشه منافقان دنبال او بودند وقتی بعدازظهر به خانه می آمد زنگ را چند بار پشت سر هم می زد بعد زود داخل خانه می شد و در را می بست، می گفت که منافقان تا جلوی در خانه دنبالم آمدند.

یک روز صبح همسرم مرا صدا زد و گفت می خواهم به جبهه بروم گفت می دانم نزدیک زایمانت است، بیا تو را به خانه مادرم ببرم، با اینکه دلم می خواست به آنجا بروم به او جواب منفی دادم، اما در دلم می گفتم کاش با او تا خانه مادر برای خداحافظی می رفتم تا بیشتر در کنار او بودم. بسیار مودب، خوش اخلاق و متواضع بود، حتی ضد انقلاب ها هم او را دوست داشتند.

۱۲ سال زندگی در برزخ

فرامرز سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر مفقود الاثر شد، آن زمان من باردار بودم. ۱۲ سال از لحاظ روحی در برزخ بودم، برخی از همرزمان او می گفتند در آن عملیات بسیاری از رزمندگان به شهادت رسیدند، برخی ها هم می گفتند ما دیدیم او در خاکریز افتاد، چند نفر هم گفتند ما بالای سرش بودیم که به شهادت رسید و تعدادی هم می گفتند او تیر خورد ما به جلو رفتیم وقتی بازگشتیم او نبود.

یک نفر گفت که دو ساعت قبل از عملیات یک خبرنگار آنجا بود و از او عکس گرفتند و فرد دیگری می گفت من بیسیم چی او بودم، دیدم او تیر خورد و بر زمین افتاد، روایت ها مختلف بود و من سالها چشم انتظار او ماندم، در این سالها به عنوان معلم ابتدایی و بعد دبیر هنر در مدرسه راهنمایی مشغول کار بودم و همزمان در رشته نقاشی در مقطع کارشناسی و بعد کارشناسی ارشد ادامه تحصیل دادم.

امام حسین (ع) در خواب فرامرز را از من خواست

در زمان حیات همسرم خواب دیدم من و فرامرز برای دادن قسط وام باید به ته بازار می رفتیم، هر چقدر به آخر بازار نزدیک می شدیم جمعیت کم می شد، طوری که صدای تق تق کفش هایمان در محوطه بازار می پیچید، سه اسب سوار جلوی مرا گرفتند دو اسب کنار هم ایستادند، سرنشین اسب قهوه ای جلو آمد، دیدم آقا امام حسین (ع) است به من گفت که بس است هر چقدر با هم بودید از این به بعد فرامرز برای ماست. من گفتم نه دست او را می کشیدم و می گفتم او مال من است، فرامرز مرا از خواب بیدار کرد. گفت چه اتفاقی افتاده من تمام بدنم می لرزید خواب را که برای او تعریف کردم انگار دنیا را به او داده اند غرق در خوشحالی شد.

در دانشگاه با خانم ابوطالبی خواهر سه شهید همکلاسی بودم یک روز با هم به دانشگاه رفتیم به او گفتم ما یک عمر می گوئیم «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ» اما به امام حسین (ع) دروغ می گوییم، امام در خواب فرامرز را از من می خواست اما من او را ندادم، بعد گفتم امام حسین اگر فکر می کنی چشم به فرامرز بستم، دندان طمع را کندم، فرامرز مال خودت آقا.

شب در خواب دیدم در حال شستن ظرف هستم، امام خامنه ای چند بار در خانه مرا زد، بعد از چند بار شنیدن در خانه را باز کردم از خوشحالی بیهوش شدم همسر آقا مرا به هوش آوردند، گفتند که چرا در را باز نمی کردی اگر باز نمی کردی ما به در خانه یکی دیگر می رفتیم با خود گفتم حتما آنها می خواستند خبر شهادت فرامرز را به من بدهند.

با شنیدن خبر شهادت فرامرز صدای شکسته شدن ستون فقراتم را شنیدم

فردای آن روز که همزمان با شروع امتحاناتم بود من و ۲ فرزندم تنها در خانه بودیم دوستان به در خانه آمدند و گفتند که شهید را آوردند، پیکر او در معراج شهداست، بی انصاف ها بدون مقدمه این خبر را به ما دادند، با شنیدن این خبر من صدای شکسته شدن ستون فقراتم را می شنیدم اما دستم را روی زمین گذاشته بودم تا بتوانم صاف بنشینم.

آن زمان دخترم کلاس پنجم دبستان و پسرم دوم راهنمایی بود، وقتی دوستانم رفتند حال من بد شد، بچه ها خیلی نگران شدند، می گفتند: مامان ما به جز تو کسی را نداریم، بعد خانم همسایه را صدا زدند، او آمد کمی کمک کرد دست روی زانوانم گذاشتم گفتم یا علی و بلند شدم، می رفتم دانشگاه امتحان می دادم، هر روز با بچه ها به معراج شهدا می رفتیم و او را می دیدیم.

شهید ۲ یا سه وصیت نامه داشت که من چون خطم خوب بود آنها را با دست خط خودم نوشتم و بعد از طراحی جلد با همسر شهید کاظمی که اهل کردستان بود از روی وصیت نامه ها ۳۰۰ عدد کپی کردیم تا در مراسم به مردم بدهیم.

بعد از پشت سر گذاشتن آخرین امتحانم به دوستانم گفتم اگر می خواهید به پدر و مادر شهید خبر دهید، توی وصیتنامه اش نوشته بود من چیزی نمی خواهم فقط برایم زیارت عاشورا بخوانید، در خانه ام به روی دوستان و اقوام باز بود وقتی آنها به خانه می آمدند برای صرف ناهار و شام آنان را نگه می داشتم. قرار شد فرامرز را از معراج شهدا به امامزاده صالح ببرند و بعد از خواندن نماز و آوردن به خانه و خواندن زیارت عاشورا دوباره او را به معراج برگردانند بعد به صورت رسمی تشییع شود.

کشیدن تصویر چهره شهید از شب تا صبح

وقتی قرار شد فرامرز را برای آخرین بار به خانه بیاورند، چون تصویری از او نداشتم تصویر چهره اش را از شب تا صبح در یک تابلو بزرگ نقاشی کردموقتی به امامزاده صالح رفتم یک خانم گفت من این آقا را هر روز می دیدم، می آمد اینجا زیارت، وقتی قرار شد فرامرز را برای آخرین بار به خانه بیاورند، چون تصویری از او نداشتم تصویر چهره اش را از شب تا صبح در یک تابلو بزرگ نقاشی کردم، صبح بالای سر تابلو خوابم برد، در خواب دیدم دستهایم که آغشته به رنگ و تینر بود تاول زده و فرامرز آنها را پماد می زد، می گفتم این کار را نکن جلوی مردم خجالت می کشم، می گفت چرا خجالت می کشی تو زن من هستی.

همسرم در قطعه ۲۹ شهدا در کنار دیگر همرزمانش آرام گرفته است، افتخار می کنم خدا از بین بنده هایش مرا انتخاب کرد تا برای مدت کوتاهی مهمان این عزیز آسمانی باشم، از خدا ممنونم که این لیاقت را به من داد.

پوران پس از مفقودالأثر شدن همسرش در دوران دفاع مقدس، تابلوهایی را به یاد فرامرز ترسیم کرد که تصویر برخی از آنها در متن آمده است.

از فرامرز یک دختر به نام فاطمه و یک پسر به نام محمد هادی به یادگار مانده است، فاطمه دارای مدرک دکترای معماری و محمد هادی دارای مدرک مهندس معماری است، او ازدواج کرده و دارای ۲ فرزند است من هم اکنون مدیر مدرسه شاهد هستم و با دخترم زندگی می کنم.

فرهنگ ایثار و شهادت ۰ نفر راضیه زمانی دهکردی برچسب‌ها جنگ تحمیلی بنیاد شهید و امور ایثارگران جمهوری اسلامی ایران دفاع مقدس سید امیرحسین قاضی ‌زاده هاشمی

منبع: ایرنا

کلیدواژه: جنگ تحمیلی بنیاد شهید و امور ایثارگران جمهوری اسلامی ایران دفاع مقدس سید امیرحسین قاضی زاده هاشمی جنگ تحمیلی بنیاد شهید و امور ایثارگران جمهوری اسلامی ایران دفاع مقدس سید امیرحسین قاضی زاده هاشمی دوست محمدی امام حسین آن زمان گفت من من گفت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۵۱۹۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

وقتی «علی خاوری» ابراهیم هادی زمانه شد

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها-طیبه یوسفی مظاهر: مشتاقانه به دنبال نام ونشانی از او بودم که در میان جست‌وجو برای یافتن نشانی از خانواده از همان ابتدا جذب عشق بی انتهای یک خواهر به برادر مجاهدش شدم که با گذشت ۴ سال از پر کشیدنش گویی هنوز هم حضور بردار در زندگیش جریان دارد و حس غرور به داشتن برادری چون علی آقا در صدایش موج می‌زند و با بغض و اشک چشم می‌گوید من هر لحظه او را احساس می‌کنم و معجزات بسیاری از ایشان دیدم.

آری علی خاوری جانباز مدافع حرم که در سی سالگی عاشقانه به سوی معبود شتافت ابراهیم هادی نسل ماست که گفتن از همه ویژگی‌های او نه در یک خبر و گزارش ما و نه در یک کتاب هیچ‌گاه ممکن نبوده و نیست و ما تنها به قدر ماندن در تاریخ و در حد بضاعت خود ایشان را معرفی می‌کنیم.

می‌خواست گمنام بماند ولی تقدیر بر این بود که چراغ راه هدایت ما و نسل ما باشد و بدانیم شهدا دست یافتنی است و اگر در چهل سال پیش ابراهیم هادی وجود داشت امروز هم می‌شود ابراهیم هادی شد درست مثل علی خاوری.

محور تمام فعالیت‌هایش نماز بود حتی در سخت‌ترین شرایط نمازش را اول وقت می‌خواند و اگر در وسط جاده بود باید متوقف کرده و نماز ادا کند؛ درست مثل ابراهیم.

در بیمارستان هم که بستری می‌شد با وجود آنکه تحمل درد و رنج ناشی از جانبازی برایش بسیار سخت بود ولی وقت اذان که می‌شد سجاده سبزرنگش را در کنار پنجره گشوده نماز ادا کرده و در خلوت با خدای خود نجوا و به راز و نیاز می‌پرداخت.

سر شار از صفا و ادب و معنویت بود، متین و با وقار، همیشه به یاد خدا بود و از آن غافل نمی‌شد و جاذبه‌های معنوی او باعث جذب مردم و جوانان به دین و معنویت می‌شد؛ درست مثل ابراهیم.

ابهت خاصی داشت قد و بالایی بلند و محاسن زیبا و بلند و جاذبه چهره اش، مهربانی و چشم‌های گیرایش، و حتی محبت کردنش همه را جذب خود می‌کرد؛ جوان و خوشدل و خوش سیرت و خوش صورت، نورچشمی خانواده و اقوام بود، اصلاً وقتی درونت پاک باشد خدا چهره ات را گیرا می‌کند که این گیرایی، از نور ایمانی است که در ظاهرت نمایان می‌شود و می‌شوی یکی مثل ابراهیم.

شجاعت و یکرنگی از ویژگی‌های بارز او بود، بسیجی بود، هیئتی، مسجدی و هم ورزشکار، بدن محکم و تنومندی داشت و به واسطه مرام پهلوانی و قدرت جسمانی‌اش در ورزش سرآمد و قدرتمند بود درست مثل ابراهیم.

برای جذب جوانان به سوی خدا و دین و اهل بیت علیهم السلام از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد، الگوی خود را شهدا و بخصوص ابراهیم هادی قرار داد، حالا یک استاد و یک الگوی کامل پیدا کرده بود در مسیر ابراهیم قدم برداشت و شد یک ابراهیم دیگر.

عاشق ابراهیم هادی بود، ابراهیم را بهترین الگو برای تمام مردم می‌دانست بارها کتاب سالم بر ابراهیم را به دوستان هدیه می‌داد، داستان اذان شهید هادی را برای همه روایت می‌کرد، اذانی که باعث شده بود ده‌ها نفر به جبهه اسلام گرایش پیدا کنند، سعی می‌کرد خودش هم مسیر شهید ابراهیم هادی را طی کند.

برای تواضع و خاکی بودن، غیرت و مردانگی و پاکی وجودش شهید ابراهیم هادی را الگو قرار داده بود، می‌خواست مثل ابراهیم باشد و در مسیرش محکم و استوار...

علی مرد مبارزه در میدان‌های سخت نظامی، روشنگری، جهادی، فرهنگی و سیاسی بود و دوستانش لقب «مرد میدان» را برای او برگزیده بودند، همیشه کتاب دعایی همراهش بود که بر روی کتاب عکس رهبری و ابراهیم بود وقتی وارد سپاه شد، روی لباس فرم پاسداریش پیکسل شهید هادی را زده بود.

برای همگان از اخلاص و عشق ابراهیم هادی به خانم فاطمه زهرا (س) سخن می‌گفت، خودش هم ارادت خاص و ویژه‌ای به مادر سادات داشت، مراسم عقدش هم در روز ولادت خانم فاطمه زهرا (س) در مراز شهید گمنام بود آن هم مراسم امام زمانی پسند؛ تا آنکه با عشق زهرایی، با آغاز ایام فاطمیه در بیمارستان بستری و در شام ولادت خانم فاطمه زهرا (س) پس از تحمل درد و رنج ناشی از جانبازی عاشقانه به سوی معبود پر کشید.

برای کارهای جهادی پیش قدم بود و آن را توفیق و افتخاری برای خود می‌دانست، از ظواهر دنیوی فراری بود در کمک به سالمندان و رسیدگی به حال محرومین، نیازمندان و یتیمان و دستگیری جوانان فعال و حساسیت زیادی داشت و برای کمک هر انچه از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد درست مثل ابراهیم.

در زندگی خود پیوسته به اسلام و قرآن و اهل بیت، نظام و کشور خدمت می‌کرد، دواطلبانه به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و سه سال متوالی به عنوان مدافع حرم خالصانه در دفاع از حرم ال الله و تنها برای رضا خدا مجاهدت کرد تا آنکه در عملیات محرم در سوریه به دلیل جراحت و جانبازی و استنشاق مواد خاص شیمیایی و رادیو اکتیو به سرطان درگیر شد، خوشحال از این بود که تنها با خدا معامله کرده است؛ در روزهای آخر عمر با برکتش در بیمارستان با آنکه تحمل درد را نداشت شال تبرکی حرم حضرت زینب (س) را که بر گردن اندخته بود می‌بوسید و می‌گفت ما نوکریمون را برای اربابمان انجام دادیم و حتماً در لحظه‌های آخر عمر در کنار ارباب بی کفن سربلند بود و دلش از این شاد بود که بی بی زینب (س) را در کنار خود می‌دید؛ در روی تحت بیمارستان به یکباره از خواب بیدار و به حالت احترام نشست، به سمت قبله خیره شد و می‌خندید و هیجان زده به خواهر می‌گفت «خانم زینب (س) اومده بالای سرم «وساعتی بعد پرواز به سوی ابدیت.

اخلاص او در کارها، سبب می‌شد تا او فقط خدایش را مدنظر قرار دهد، و از آنجا که الگویش را شهید ابراهیم قرار داده بود به دنبال گمنامی بود وشاید برای همین بود که هیچوقت قدمی برای اثبات جانبازی و تشکیل پرونده برنداشت.

حالا زندگی نامه، سیره و منش و خاطرات علی آقا در کتابی با عنوان «مثل ابراهیم» به چاپ رسیده تا به عنوان الگویی مناسب به جامعه امروز معرفی شود.

رضا عنبری نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان و از نویسندگان کتاب «مثل ابراهیم» در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد آخرین اثر خود اظهار کرد: نگارش کتاب مثل ابراهیم از سال ۱۴۰۰ آغاز و پس از گذشت بیش از یک سال کار بر روی کتاب، درست روز میلاد حضرت زهرا (س) کار کتاب به پایان رسید که طی روزهای آینده مراسم رونمایی از کتاب برگزار خواهد شد.

وی در خصوص هدف اصلی از نگارش کتاب با بیان اینکه وظیفه اصلی ما طبق فرمایش مقام معظم رهبری، معرفی شهدا به عنوان الگوی مناسب برای جامعه است، عنوان کرد: با توجه به اینکه علی آقا در هر زمینه‌ای که ما ورود کردیم، چه در حوزه اخلاقی، نظامی، معنویت، شجاعت، تحصیل، ورزش و… سرآمد بوده ما با این کتاب به دنبال این هستیم که یک الگوی درست به جامعه معرفی کنیم همان طور که امام خامنه ای عزیز فرمودند «هر شهیدی یک نماد است که این نمادها می‌شوند الگو برای جوانان ما؛ سعی کنید چهره‌ای شهدا را آن چنان که هست برای جوان‌های امروز روشن کنید، و این به آنجا منتهی بشود که جوانها بتوانند در بین این چهره‌هایی که معرّفی شده‌اند و نشان داده شده‌اند، برای خودشان الگو انتخاب کنند، به آنها دل ببندند و راه آنها را دنبال کنند»

نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان به نحوه آشنایی با علی خاوری اشاره و عنوان کرد: زمانی که مشغول به جمع آوری خاطرات کتاب مهمان شام زندگینامه و خاطرات شهید سید میلاد مصطفوی از شهدای مدافع حرم شهرستان بهار بودم، به یک اسم علی خاوری برخوردم و شماره علی آقا را گوشی ذخیره کردم تا سراغ او بروم و خاطرات سید میلاد را از زبان کسی که خودش ذوب در شخصیت سید میلاد بوده بشنوم، اما نمی دانم چرا این توفیق قسمت من نشد.

وی با بیان اینکه در جمع آوری کتاب خاطرات شهید مدافع حرم مجید صانعی نیز مجدد به اسم علی خاوری برخوردم، گفت: مجید همان شهیدی است که وقتی قرار بود علی خاوری برای آوردن مهمات از ساختمان خارج شود، پیش دستی می‌کند و کمی زودتر از علی بیرون می‌رود و به همین ترتیب، تقدیر شهادت برای مجید رقم می‌خورد و درست جلوی چشمان علی، با تیری که بر قلبش اصابت می‌کند به شهادت می‌رسد و لذا این بار نیز در جمع آوری خاطرات شهید تصمیم گرفتم به سراغ علی آقا بروم.

عنبری اضافه کرد: متأسفانه این بار نیز توفیق حاصل نشد و در بهمن ماه سال ۱۳۹۹ با شنیدن خبر تلخ پر کشیدن جانباز مدافع حرم علی خاوری بر اثر جراحات جنگی در دفاع از حرم، بسیار متأثر شدم و فهمیدم باز هم از همراهی با یک شهید زنده جا ماندم.

وی به بیان اینکه چند ماه بعد از عروج علی آقا، تصویر زیبایی از ایشان در فضای دیدم و بی درنگ آن را به اشترک گذاشتم، گفت: بعد از ساعتی خانواده علی آقا از من تشکر کرده و چند خاطره خوب از ایشان برایم نوشتند که خاطرات برایم بسیار جالب بود و لذا با معرفی خود درخواست کردم تا اطلاعات بیشتری از زندگی علی آقا برایم ارسال کنند که مورد استقبال خانواده ایشان قرار گرفت و خاطرات بسیاری از این مجاهد بزرگ برای من ارسال کردند و لذا جرقه جمع آوری اطلاعات و نگارش کتاب زندگی نامه ایشان در ذهن من زده شد.

نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان در بیان علت نامگذاری کتاب با عنوان «مثل ابراهیم» از عشق و ارادت ویژه این رزمنده مجاهد به شهید ابراهیم هادی و حرکت در مسیر این شهید سخن به میان آورد و توضیح داد: علی آقای خاوری در تمام زندگی خود شهید ابراهیم هادی را الگوی خود قرار داده بود و هر آنچه از ایشان شنیده بود را در زندگی اش پیاده کرده بود به طوری که سیر زندگی ایشان هم همچون ابراهیم بود.

وی با تاکید بر اینکه جانباز مدافع حرم علی خاوری یک ابراهیم برای نسل امروز بود، اظهار کرد: علی خاوری یک ابراهیم هادی دیگری در جامعه امروزی ما می‌شود و ما هدفمان این است که شهدا را دست یافتی جلوه دهیم و بگوییم اگر ابراهیم هادی در چهل سال پیش و در دهه شصت شهید شده ولی امروز هم می‌شود ابراهیم هادی شد که نمونه آن علی خاوری است.

عنبری با بیان اینکه علی آقا عاشق ابراهیم هادی بود و این شهید بزرگوار را بهترین الگو برای تمام مردم می‌دانست ابراز کرد: علی آقا کتاب سلام بر ابراهیم و تقریباً تمام آثار گروه شهید هادی را به دقت مطالعه کرده بود و همواره در تلاش بود تا آنچه را که می‌خواند در زندگی خود پیاده کند که اینچنین شد و رفته رفته درست مثل ابراهیم شد به طوری که وقتی سیر زندگی علی آقا را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که چقدر شبیه ابراهیم هادی بوده و لذا و بر همین اساس اسم کتاب زندگی نامه ایشان به عنوان «مثل ابراهیم» انتخاب شد.

نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان اضافه کرد: علی آقا بارها کتاب سلام بر ابراهیم را به دوستان هدیه می‌داد و افراد را تشویق به خواندن این کتاب می‌کرد.

وی با بیان اینکه برای نوشتن خاطرات علی آقا به سراغ، خانواده، دوستان و همرزمان شهید رفتم، اضافه کرد: ما در این کتاب، به دنبال خلق اثر ادبی نبوده و نیستم، فقط می‌خواستم علی خاوری را از زاویه دید و نگاه دیگران روایت کنم و به همین دلیل، سعی در اختصار را در نظر داشتم و به اختصار به سبک و سیره زندگی ایشان در برهه‌های مختلف پرداختیم.

نماینده گروه شهید ابراهیم هادی در همدان در تبیین بارزترین ویژگی‌های اخلاقی ایشان با تاکید بر اینکه این رزمنده مجاهد انسانی مخلص، شجاع، ولایتمدار و… بود، گفت: در سبک زندگی ایشان دغدغه‌ی هدایت جوانان، عشق شدید به شهدا و شهادت، ذوب بودن در اهل بیت و ولایت، احترام خاص به والدین، اهل گریه بودن، معصومیت و شوق به رفتن و رسیدن بسیار به چشم می‌خورد.

وی با عنوان اینکه علی خاوری در حوزه‌های جهادی بسیار فعال بود و بیش از ۱۰ سال در قالب اردوهای جهادی در روستای اطراف شهرستان رزن فعالیت داشت، گفت: ایشان در اردوهای جهادی در عرصه‌های عمرانی، فرهنگی و درمانی بسیار فعال و پویا بودند و در عین حالی که شخصیت بسیار معنوی و خاصی داشتند یک فعال و کنشگر سیاسی و مطالبه گر نیز بودند.

عنبری به بعد سیاسی شخصیت علی خاوری نیز اشاره و توضیح داد: ایشان فردی بسیار شجاع و نترس بودند و با صراحت و تمام قد در برابر مسئولین کم کار می‌ایستادند، در عرصه‌های سیاسی و راهپیمایی‌ها بسیار فعال و همواره در حال جهاد تبیین و روشنگری بودند و بخاطر روشنگری‌هایش در خصوص فتنه ۸۸ برخی از مسئولین دولت وقت در شهرستان از ایشان گلایه داشتند و او را تحت فشار قرار می‌دادند.

وی با تاکید بر اینکه نکته به نکته و خط به خط کتاب بسیار آموزنده است، به وصیت نامه علی خاوری اشاره و یادآور شد: علی آقا بسیار وصیت نامه عجیبی دارند که نشان دهنده شخصیت والای ایشان است که ابتدای این وصیت نامه به معرفت و علاقه‌ای که به اهل بیت الله السلام داشتند اشاره دارد و قسمت پایانی وصیت نامه که بسیار زیبا و خواندنی است نشان از ارادت خاص و ویژه ایشان به ولایت و به شخص امام خامنه ای است که می‌گوید ای کاش جان‌ها در بدن داشتم و در راه ولایت و امام خامنه ای فدا می‌کردیم و سلام مرا به امام خامنه ای برسانید و بگویید که آرزوی من دیدن چهره مبارک شما از نزدیک بود.

عباس خاوری پدر مجاهد فی سبیل الله علی خاوری در گفتگو با خبرنگار مهر در پاسخ به این سوال که چرا این مجاهد فی سبیل الله به دنبال جانبازی در سوریه در نبرد با تکفیری‌ها، اقدامی برای ثبت پرونده جانبازی اش نکرد، بیان کرد: از آن جایی که علی آقا الگوی خود را شهید ابراهیم هادی قرار داده بود و سبک و سیره زندگی خود را بر مبنای سبک زندگی این شهید معز قرار داده بود، همواره به دنبال گمنامی بود و هدفش تنها رضایت پروردگار و انجام تکلیف بود، و لذا هیچ گاه قدمی برای اثبات جانبازی و تشکیل پرونده برنداشت و تنها با خدا معامله کرد.

وی در همین خصوص با بیان خاطره‌ای عنوان کرد: در روزهای آخر عمر با برکتش که حال مساعدی نداشت با بغض به علی آقا گفتم کاش حداقل پیگیر پرونده جانبازی ات می‌شدی تا برای ارتقای درجه و دیگر امورات از آن استفاده می‌کردی ولی ایشان به شال روی دوشش که شال تبرکی حرم حضرت زینب بود اشاره کرد و پاسخ داد درجه من را خانم حضرت زینب و حضرت رقیه داده‌اند، مگر من برای ارتقای درجه رفته‌ام؟ ما برای اربابمان نوکری کرده‌ایم و همین جا بود که وصیت کرد این شال را با خودش دفن کنیم که ما هم به این وصیت ایشان عمل کردیم.

وی با بیان اینکه علی آقا همواره در راه رضای خدا قدم می‌برداشت و می‌خواست کارهایش برای خدا باشد، به ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی ایشان اشاره و تاکید کرد: علی از همان کودکی ویژگی‌های شخصیتی خاصی داشت، برای پدر و مادر احترام ویژه ای قائل بود و همواره دست و پای من و مادرش را می‌بوسید، در ادب و متانت بی‌نظیر و بخاطر مهربانی و اخلاق نیکویش جایگاه خاصی در بین اقوام داشت و همه به ایشان ارادت خاصی داشتند و در همه حال به او احترام می‌گذاشتند.

وی با بیان اینکه ارتباط من با علی آقا آنچنان نزدیک و صمیمی بود که کمتر کسی باور می‌کرد ما پدر و پسر باشیم، اضافه کرد: ایشان بسیار شجاع، متواضع، نترس و عاشق شهدا و اهل بیت (ع) بود، به نماز اول وقت و نماز شب بسیار اهمیت می‌داد، بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت و همواره در کمک به فقرا و نیازمندان در تلاش بود.

وی با اشاره به ولایتمداری این جانباز مدافع حرم با بیان اینکه در وصیت نامه خود تاکید کرده بود که دوست ندارم در تشییع جنازه من کسی که ذره‌ای با ولایت و جمهوری اسلامی زاویه و مشکل دارد شرکت کند، خاطر نشان کرد: ایشان وصیت کرده که در تشییع جنازه ام پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنید تا همگان بدانند که من تابع ولایت فقیه و ضد آمریکا هستم که طبق وصیت ایشان در زمان تشییع پیکر پاکش ابتدا تابوت علی را از روی پرچم آمریکا و اسرائیل رد کردیم و بعد پرچم‌ها را به دست مادر علی آقا دادیم و ایشان با صلابت خاصی که داشتند، پرچم استکبار را در تشییع پیکر تنها پسرش آتش زدند.

محمدمهدی کوروش مقصود همرزم علی خاوری نیز در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به زمان آشنایی خود با ایشان عنوان کرد: برای اولین بار که سال ۹۴ به سوریه اعزام شدیم با ایشان آشنا شدم و در عملیات محرم در کنار هم بودیم.

وی با بیان اینکه علی آقا فردی بسیار متواضع بود، اخلاص و کار جهادی را دو ویژگی بارز ایشان دانست و تاکید کرد: شجاعت، ادب و متانت در برابر فرماندهان و سایر نیروها، خوش اخلاقی، خوش رویی و پای کار بودن از دیگر خصوصیات اخلاقی علی آقا بود.

همرزم علی خاوری با ابراز اینکه ایشان عاشق شهدا بود و همواره خادمی شهدا را می‌کرد، گفت: مهمترین دغدغه ایشان خدمت به اسلام و ولایت فقیه بود و همواره آرزوی شهادت می‌کرد.

وی با اشاره به مجاهدت‌های خالصانه علی خاوری در سوریه و جبهه مقاومت یادآور شد: اکثر رزمندگان و مدافعان حرم همدان در عملیات محرم شیمیایی شدند و ریه‌هایشان درگیر شد که علی آقا هم در این عملیات بود که درگیر شد و به سبب همین جراحات جنگی درد و رنج بسیاری را متحمل شد به طوری که وقتی در بیمارستان بستری بود به ملاقات ایشان رفتم گفت «دیگر تحمل ندارم خسته شدم دعا کن بروم» و سه روز بعد آسمانی شد.

درود خدا بر علی خاوری و همه مجاهدان فی سبیل الله

کد خبر 6096583

دیگر خبرها

  • فرار زن جوان از دست مرد شیطان‌صفت | مرا به بیابان‌های اطراف شهر کشاند و...
  • بازگشت محکوم به مرگ از پای چوبه دار
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • نمایش «وضوح ناقص» در خانه عکاسان جوان
  • کتاب «ادب زندگی» منتشر شد
  • کتاب «ادب زندگی» روانه بازار نشر شد
  • وقتی «علی خاوری» ابراهیم هادی زمانه شد
  • فلش بک؛ اولین مصاحبه صلاح پس از پیوستن به لیورپول؛ آرزویم بازی در این تیم بود / زیرنویس فارسی
  • انتقادات عجیب روحانی معروف از سبک زندگی مردم | همه‌تان باید کار کنید | حق ندارید همه چیز را گردن دولت بیاندازید!
  • اعتراف ستاره سابق لیورپول: همیشه مضطرب بودم